رند خرابات

که عقل در این خرابات راه به جایی نبرد

2 اردی بهشت

یک عمر دنبال چه می گشتم
در جاده های بی سرانجامی
یک عمر گشتم تا که فهمیدم
تو سایه‌بون خستگیهامی ..

.

تو سالها همزاد من بودی علی جانم..

.

یک هفته بعد از آغاز زندگی با تو..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا ء.

پیش استرس

همینطور که نشستم سر یک صوتی، یکهو دوباره استرس اربعین می افتد به جانم

آنقدر در ذهنم کش پیدا میکند که می رسد به خاطره ی پارسال، مسیر فرات. خانه ی رقیه

همو که در شب هم به گفته ی مادرش نام مرا صدا می کرد.

به سختی باهم ارتباط برقرار می کردیم، من و فاطمه فقط تمام مدت لبخند میزدیم که حداقل با لبخند بتوانیم ازشان تشکر کنیم.

یادم است ارتباط من و فاطمه را پرسیدند،و سن من را، و بعد پچ پچی کردند و خندیدند.

فاطمه بعد می خندید، می گفت تو را برای برادرشان پسندیدند.

یک برادر داشتند به اسم احمد که در حوزه ی نجف درس میخواند

خانواده ی بسیار دوست داشتنی ای بودند. ما هنوز هم از ایشان یاد میکنیم..

اما الان یکباره به ذهنم رسید شاید اگر عربی بلد بودم همو اتفاقی که فاطمه می گفت می افتاد.

میشدم عروس یک خانواده عراقی که در حاشیه ی فرات در یک منزل با صفا زندگی میکنند.

حقیقتا انقدر فضای آنجا دوست داشتنی بود که اگر عربی می دانستم و آنها خواستگاری میکردند درجا بله می گفتم.

کلی هم بچه می آوردم.. تصور زندگی در نجف برایم شیرین است.

اما فقط تصور است

ببین به یک اربعین فکر کردن تخیل آدم تا کجاها می رود..

اما تخیل بلند است، بلند تر از عمر ادمی.. نمی توان ادامه اش داد، فرصتش نیست.

باید از تخیل بیرون زد و دوباره قدم به دنیای واقعی گذاشت

دنیایی که بر اساس میل تو نمی گذرد و گاها خلاف هم هست..

تمام اینها به کنار

اربعین چه می شود؟..

قرار گذاشته بودیم امسال تغییر کند

با ارباب قرار گذاشته بودم

یعنی رها میکنند مرا در نا امیدی؟..

آه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا ء.

25 مرداد

باید برم جواب آزمایش رو بگیرم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا ء.

خواب ها

1 تیر

تو موسسه خوابیدم بعد از ظهر

دوباره خواب دیدم

تو انجمن بودم

انگار یه آدم مهربون دور و بر من هست که فقط تو خواب میتونم درکش کنم..

شیرین بود

دلچسب بود

بیدار شدم و تموم شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا ء.

وقتی حس‌وحال کار نداری

نشسته ام روبروی سیستم و دست و دلم به کار نمی رود.. یک سردرد ظریفی هم دارم که بهانه داده دستم.

الان فردای نیمه شعبان است. دیروز حرم بودم و جمکران. شنبه است. 23 م.. یعنی اولین روز کاری.

باید پرانرژی باشم اما سستم و بیحال

یک خواب خوبی هم دیدم دیشب که تمام مدت در فکرش هستم

یک آدمی بود توی خواب که حسش را الان نمی توانم بفهمم، اما عجیب دوستش داشتم.. نگاهش آرام و مهربان بود.. خیلی آرام.. خیلی مهربان.. خیلی کوتاه بود. اما سرشار از حس خوب بود

بیدار که شدم، بغض ناگهانی سروکله اش پیدا شد و چندثانیه بعد ترکید

الان که بعد از ظهر است آن چشم ها یادم نمی آید.. حتا حسی که داشتم یادم نمی آید

اصلن اینها بهم ربط ندارد

اما، نمی توان انکار کرد که خسته ی ندیدن همچنین چشمانی هستم..

خسته هستم

و واقعن نمیدانم چرا انقدر زیاد ..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا ء.

2 اردی بهشت/ میلاد قیصر امین پور

می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را 
می‌جویمت چنان که لب تشنه آب را

محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده‌دمان آفتاب را

بی‌تابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را

بایسته‌ای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بال پریدن عقاب را

حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت 
چونانکه التهاب بیابان سراب را

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را ..

.

[بین شیارهای خاکستری موهایت شعر می شوم ]

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا ء.

1 اردی بهشت/ بزرگداشت سعدیِ جان

به نقد اندر بهشت است

آنکه یاری مهربان دارد.

.

نداریم و هیچ نداریم..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا ء.

30 فروردین

نرگس میرسد از راه و سلام میکند و مثل روزهای گذشته می رود داخل اتاق. بعد از چند دقیقه که مضطربانه منتظر واکنشش هستم - و فکر میکنم فریبا هم - ، می آید بیرون و میگوید موس من را شما برداشتید؟

مهدیه جواب میدهد من برش داشتم. بی اینکه حس خاصی توی صورتش باشد میگوید لازمش دارم. مهدیه هم جدی جواب می دهد من هم لازم داشتم. من می گویم بی سیم هست. و بی سیم را نمی برد و در حالِ گفتنِ از موس خودم استفاده میکنم می رود توی اتاق.

تا بحال چندبار مشکل موس را اعلام کرده ام و آقای علوی واکنشی نشان نداده. مثل همین چند روز پیش که فرش را گفتم و هیچ.

ارتباطمان با نرگس هم شکرآب است. یک روز خودش رفت توی اتاق و با کسی حرف نزد، و ما هیچ کداممان نمیدانستیم قضیه چیست. بعد از چند روز که من راهی جنوب بودم، یعنی اواخر اسفند صحبت کردم در تلگرام باهاش و ظاهرا از این ناراحت بود که حرمتش حفظ نمی شود. و البته باز هم ما نفهمیدیم مشکل چیست. اما در آن چند روز که من نبودم ظاهرا صحبت هایم کمی تاثیر گذاشته بود و فریبا فیدبک میداد که کمی بهتر شده ارتباط.

عید رفت کربلا و فقط در گروه مشترک با آقایان خبر داد، ماهم همانجا جواب دادیم و این هم گذشت. قبل از عید هم من برای تمام بچه ها جعبه ای کوچک برای عید گرفته بودم، برداشته بود و هیچ جوابی نداده بود.. و همینطور تا حالا

چند روز پیش هم ناراحت شد که چرا ظرف کوچکی برایش نگه نداشته ایم تا غذای خودش را گرم کند و خب من هر جوابی میدادم انگار نمی شنید و مثل وقت هایی که مامان ناراحت می شود مثل تیربار مرا حرف باران کرد و رفت. یک روز نیامد و روز بعدش خودش دوباره سر صحبت را باز کرد.

همه اینها و تا اتفاق چند دقیقه پیش موس ..

امروز هم دیدم در اتوماسیون استاتوس گذاشته است: اعوذبالله من شرّ تکبر پنهانِ خلایق

هنوز نمیدانیم دقیقا مشکل چیست. فریبا می گوید فقط تفاوت نظر است و باید با مدارا پیش رفت. شبیه روزهایی که خانم اسحاقی بود شده ایم، البته بدتر..

تفاوت سن زیاد داریم. تجربه های زیادی دارد و شاید تمام اینها باعث شده برایش سخت باشد که پیش ماها باشد. و حتا اینکه احتمالا بی حرمتی هم دیده باشد بدتر میکند قضیه را

هرچند همیشه احترام اینجا برقرار بوده. کم هم نه.. فریبا و مهدیه و فرزانه هر سه به شدت احترام می گذارند، فقط من هستم که در کنار احترام شاید بیشتر صمیمی می شوم و شوخی میکنم.

نمیدانم مشکل از ماست یا او و یا احتمالا هر دو طرف. اما من با همه ی غروری که دارم و سابقه نداشته پیش قدم بشوم بارها پیش قدم و شاید پیش مرگ بقیه هم شده ام برای صحبت. خیلی وقتها همه چیز زیر سر من خراب شده اما حالا تصور میکنم نسبت به هر سه مان یک گارد گرفته.

و کی درست می شود و آیا اصلن درست می شود را نمیدانم ..

مثل گذشته محتاج نگاه خداییم، همین.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا ء.

مقصد بهانه است، رفتن رسیدن است..

همیشه می‌رسی

ولی به جایی دیگر



روبرتو خواروز


پـ ن : میکشد هرجا که خاطرخواه اوست..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا ء.

روزمره

شنبه‌ست. 9 بهمن 
به همون دلیل همیشگی امروز خونه موندم، نرفتم سرکار، ینی حالشو نداشتم
آخر هفته م قراره مجدد بریم بش .ا. گرد ان شاءالله، واسه اردوی جهادی حالت، من و فریبا و نرگس و احتمالا خانوم آقای رضوی
نشستم امروز لالالند دیدم. فیلم موزیکال و قشنگی بود
تمرین خط هم هنوز نکردم. تازه الان میخوام پاشم
تو هیئت هفته پیش مجموعه کارای سارا خانوم رو آوردم خونه، ینی وقتی فهمید کار میکنم خودش بهم داد. خیلی قشنگن.. بجز نستعلیق ثلث و نسخ هم کار کرده.. می بینمشون کیف میکنم.
مهدی و ریحانه هم اکثرن بیرونن. یا اونجا شام یا .. سرشون مشغوله
مامان بزرگ هم دوباره تو بیمارستان بستری شده برای قلبش
آمار رخصی های حرم رو گرفتم انگار فقط دو تا جایگزین برام مونده و هیچ.
تو فکرم این کلاس نجوم هم هست. اما جلسه های اولش درست میخوره وقتی ما سفریم.. نمیدونم چیکار کنم.
اینا روزمره های خودم بود.
حس بست احساسات رو ندارم..
هفته ی پیش ساختمون پلاسکو هم فروریخت رو سر یه سری آتش نشان و ..
ترامپ هم هر روز داره یه قِری میاد واسه دنیا
خدا هم چه حوصله ای داره میشینه اینا رو هی تماشا میکنه ها
خسته نشده از روزمره هاش؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا ء.