عکس کاورم را بدجوری درک میکنم و بدجوری با دلم بازی میکند

اینجا که ایستاده بودم

وسط بین الحرمین

جمعیت زیاد بود.. زیاد.. به سختی بین عمو و بابا حرکت میکردم تا برخوردی نداشته باشم

حالم اما .. به مردگان شباهت داشت

هم اشک امانم نمیداد، هم بهت زده بودم از حجم سنگینی که فضا بر قلبم وارد کرده بود

من.. 

بین الحرمین ..

حرم ارباب؟ ..

آخ.. الان هم که به آن لحظه فکر میکنم اشک امان نمی دهد

می شود فقط یکبار دیگر تکرار شود؟

ارباب رحمی به این دل تنگ ..

رحمی!