نرگس میرسد از راه و سلام میکند و مثل روزهای گذشته می رود داخل اتاق. بعد از چند دقیقه که مضطربانه منتظر واکنشش هستم - و فکر میکنم فریبا هم - ، می آید بیرون و میگوید موس من را شما برداشتید؟
مهدیه جواب میدهد من برش داشتم. بی اینکه حس خاصی توی صورتش باشد میگوید لازمش دارم. مهدیه هم جدی جواب می دهد من هم لازم داشتم. من می گویم بی سیم هست. و بی سیم را نمی برد و در حالِ گفتنِ از موس خودم استفاده میکنم می رود توی اتاق.
تا بحال چندبار مشکل موس را اعلام کرده ام و آقای علوی واکنشی نشان نداده. مثل همین چند روز پیش که فرش را گفتم و هیچ.
ارتباطمان با نرگس هم شکرآب است. یک روز خودش رفت توی اتاق و با کسی حرف نزد، و ما هیچ کداممان نمیدانستیم قضیه چیست. بعد از چند روز که من راهی جنوب بودم، یعنی اواخر اسفند صحبت کردم در تلگرام باهاش و ظاهرا از این ناراحت بود که حرمتش حفظ نمی شود. و البته باز هم ما نفهمیدیم مشکل چیست. اما در آن چند روز که من نبودم ظاهرا صحبت هایم کمی تاثیر گذاشته بود و فریبا فیدبک میداد که کمی بهتر شده ارتباط.
عید رفت کربلا و فقط در گروه مشترک با آقایان خبر داد، ماهم همانجا جواب دادیم و این هم گذشت. قبل از عید هم من برای تمام بچه ها جعبه ای کوچک برای عید گرفته بودم، برداشته بود و هیچ جوابی نداده بود.. و همینطور تا حالا
چند روز پیش هم ناراحت شد که چرا ظرف کوچکی برایش نگه نداشته ایم تا غذای خودش را گرم کند و خب من هر جوابی میدادم انگار نمی شنید و مثل وقت هایی که مامان ناراحت می شود مثل تیربار مرا حرف باران کرد و رفت. یک روز نیامد و روز بعدش خودش دوباره سر صحبت را باز کرد.
همه اینها و تا اتفاق چند دقیقه پیش موس ..
امروز هم دیدم در اتوماسیون استاتوس گذاشته است: اعوذبالله من شرّ تکبر پنهانِ خلایق
هنوز نمیدانیم دقیقا مشکل چیست. فریبا می گوید فقط تفاوت نظر است و باید با مدارا پیش رفت. شبیه روزهایی که خانم اسحاقی بود شده ایم، البته بدتر..
تفاوت سن زیاد داریم. تجربه های زیادی دارد و شاید تمام اینها باعث شده برایش سخت باشد که پیش ماها باشد. و حتا اینکه احتمالا بی حرمتی هم دیده باشد بدتر میکند قضیه را
هرچند همیشه احترام اینجا برقرار بوده. کم هم نه.. فریبا و مهدیه و فرزانه هر سه به شدت احترام می گذارند، فقط من هستم که در کنار احترام شاید بیشتر صمیمی می شوم و شوخی میکنم.
نمیدانم مشکل از ماست یا او و یا احتمالا هر دو طرف. اما من با همه ی غروری که دارم و سابقه نداشته پیش قدم بشوم بارها پیش قدم و شاید پیش مرگ بقیه هم شده ام برای صحبت. خیلی وقتها همه چیز زیر سر من خراب شده اما حالا تصور میکنم نسبت به هر سه مان یک گارد گرفته.
و کی درست می شود و آیا اصلن درست می شود را نمیدانم ..
مثل گذشته محتاج نگاه خداییم، همین.