ما بر در عشق حلقه کوبان
تو قفل زده کلید برده
هر آتش زنده از دم توست
رحم آر بر این دم شمرده
خامیم بیا بسوز ما را
در آتش عشق همچو خرده..
ما بر در عشق حلقه کوبان
تو قفل زده کلید برده
هر آتش زنده از دم توست
رحم آر بر این دم شمرده
خامیم بیا بسوز ما را
در آتش عشق همچو خرده..
آدم مگه چی ازین دنیا میخواد جز اینکه یه نفر داغون و له و خستشُو هم بخواد؟
که داغون و له و خستم که باشه بتونه باهاش بخنده و مهم نباشه اگه ریملش ریخته یا رنگ رژش رفته یا لباسش لک شده و با معشوقه های با پرستیژ توی کتابا زمین تا آسمون فرق داره! آدم ته تهش تنهاییشو با اونی تقسیم میکنه که خیالش راحته کنارش هرجوری هم که باشه، "خودشه"
وگرنه خیابونا پره از آدمایی که انگار بازیِ "کی از همه قشنگتره، من من من من" راه انداختن!
..
قسمتی از یک متن بلندتر
در آدمى عشقى و دردى و خارخارى و تقاضایى هست که اگر صد هزار عالم ملک او شود، نیاساید و آرام نیابد.
در هر پیشه اى و صنعتى و منصبى مى کوشد و تحصیل نجوم و طب و غیر آن مى کند و هیچ آرام نمى گیرد، زیرا آن چه مقصود است به دست نیامده است.
آخر معشوق را "دل آرام" گویند، یعنى که دل به وى آرام گیرد.
پس به غیر او چون آرام و قرار گیرد؟
مولانا جلال الدین بلخی فیه ما فیه
هشتم مهر، روز بزرگداشت مولانا
.
از پلاس فواد سیاهکلی