نگاه دار دلی را، که برده ای به نگاهی ..


نشاندی روی زخم کهنه ی من، مرهم خوبی
حریمت آشنا کرده مرا با عالم خوبی

جهان، این هیچ سر درگم، فریبم داد با گندم
برای دفعه ی چندم نبودم آدم خوبی

رها کردی مرا از غم نشاندی جای آن غم، غم
غمِ دیگر که خیلی دوستش دارم؛ غم خوبی

شلوغی ِ ضریح توعجب آشفته گیسویی ست
سپیدی ها ... سیاهی ها ... چه درهم برهم ِ خوبی

تو می آیی و از نزدیک می بینم تو را آخر 
همان وقتی که می میرم، عجب «می میرم ِ » خوبی ...