Oct 19, 2015

صدای کشیده شدن کفش ها رو آسفالت..
صدای بهم خوردن استکان و نعلبکی
همهمه ی آدمها...
نوحه های عربی!
همش توی ذهنم راه می رفت!
توی چادر نشسته بودم و .. 
سخت بود در تو چند متریش باشی و نتونی بری!
دلم گرفت..
موکب جلوی چادر  چایی میدادن! .. چایی عراقی..
چای میخوردم و حسرت.. به اونایی ک سرازیر بودن به سمت حرم!
یکم جلو تر ک میرفتی گلدسته ها معلوم بود.. ولی نمیشد پیش تر رفت!
قیامت بود..
برگشتم تو چادر ..
خانوما زیارت عاشورا میخوندن..
سلامو ک دادم، آروم شدم!
بقول معروف.. دلم به سلامی خوش بود ک پاسخش واجب است!
.
هفته ی پیش همین موقه..
شب جمعه و حرم آقا..
دل ِ تنگ و دل ِ تنگ و..
اشک!