صبح روزی که می خواستیم راه بیوفتیم سمت کربلاء ..
زیر یه پل بالاتر از حرم مولا امیر المونین،همه ی ایرانیا جمع بودند و آقای پناهیان صحبت می کرد برای آغاز راه.
آقای پناهیان از غلام سیاه امام حسین حرف می زد، از لحظه ی شهادتش!
وقتی آقا بالای سرش رفت و صورت رو صورتش کذاشت..
غلام فریاد می زد ..
من مثلی؟
کی مثل منه؟
کی مثل من اربابی مثل حسین داره ؟
امشب دوباره فیلمش رو می دیدم، خیلی اتفاقی.. درست وقتی حسابی دلم گرفته بود و دلم پر از نیازِ توجه خداست ..
راستی؟
من مثلی؟
کی مث من اربابش حسینه؟
حسین منو می بینه .. غم هامو
من ارباب حسینو دارم!