سلام که میدهم و آیت الکرسی بعدش را هم که میخانم.. نگاهم به مفاتیح می افتد. برش میدارم و بی هوا بازش میکنم..
درست صفحه ی زیارت اربعین باز شد
بند دلم پاره می شود..
یاد آخرین نگاهم و پرچم گنبدت و حال من .. اشکهایم وقتی با آنهمه فاصله برای اولین بار زیارت اربعین می خواندم!
درست از آن شب جمعه ای که در چند متریت به صبح رسید.. هیچ شب جمعه ای برایم تازگی ندارد.
هر هفته .. همان موقع .. یاد آن شب می افتم.
مهمان اشک ها می شوم
مفاتیح را می بندم و دوباره باز میکنم..
مث همیشه به زیارت عاشورا باز می شود.
دوباره یاد زیارت عاشورایی که توی چادر خواندیم می افتم.
نمی فهمم زیارت چطور تمام می شود.. من انگار در همان جا مانده ام..
چایی آن شب.. غذای آن شب.. سید خانم ..دعای کمیل آن شب .. و دلم که توی چادر شبیه پرنده ای بود اسیر زندان و تشنه ی پرواز..
دوباره شب جمعه..
دعای روزی شدن دوباره ی زیارتت
زیارت با مهدی فاطمه.
دوباره پیاده روی تا کربلایت با مهدی فاطمه.
خداونداااا .. عجل لولیک الفرج بحق الحسین.