گنجشک خیسِ باران خورده‌یِ لانه خراب شده‌ی، تنها..

در آن هوای سرد،

میان باد و باران و بوران

خسته بود از لانه‌های موقتی

و آغوش‌های لحظه‌ای درخت

می‌گشت پی پناه‌گاه امنی، که بتواند لانه‌ی ابدی‌اش باشد.

بتواند، برای همیشه در گرمایش نفس بکشد

توی آرامشش رشد کند.

وسیع شود..

دنبالِ قلبی که ظاهرش کوچک است اما درونش هزار خانه و هزار اتاق و هزار نگاه محبت‌آمیز، امید زندگی‌اش می‌شود.

نمی‌جست

و نمی‌جستنش

و خیس‌تر و تنهاتر می‌شد

از تمام درخت‌ها بریده بود

فقط خودش بود

توی پرهایش مچاله می‌شد

در تنهایی‌اش می‌پیچید و

از فرداهایش می‌ترسید.

از فرداهایش در این ایستگاه تبعیدی زمین.