رند خرابات

که عقل در این خرابات راه به جایی نبرد

۲ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

روزهای خاموش

هر بار که میخوام برای خودم بهونه ای دست و پا کنم

که زندگی بهتر و امیدوار تر داشته باشم

که بهونه لبخند زدن و ادامه دادنم بشه

دوباره همه چیز رو سرم آوار میشه

و باز نسبت به فرداهام نا امید تر و بی اعتماد تر میشم

انگار ایمانم رو دارم از دست میدم

خسته م از اینهمه تاریکی

چرا از اونهمه نورت کمی به زندگی من نمی تابونی؟

چرا تموم نمیشه این حالت زندگی؟

چرا منو آروم نمی کنی؟ ...

دلم میخواد بخوابم و سالها سکوت کنم

با هیچ کس میل حرف زدنم نمیاد

هیچ کس.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا ء.

یک هشت دی بسیار بارانی

گنجشک خیسِ باران خورده‌یِ لانه خراب شده‌ی، تنها..

در آن هوای سرد،

میان باد و باران و بوران

خسته بود از لانه‌های موقتی

و آغوش‌های لحظه‌ای درخت

می‌گشت پی پناه‌گاه امنی، که بتواند لانه‌ی ابدی‌اش باشد.

بتواند، برای همیشه در گرمایش نفس بکشد

توی آرامشش رشد کند.

وسیع شود..

دنبالِ قلبی که ظاهرش کوچک است اما درونش هزار خانه و هزار اتاق و هزار نگاه محبت‌آمیز، امید زندگی‌اش می‌شود.

نمی‌جست

و نمی‌جستنش

و خیس‌تر و تنهاتر می‌شد

از تمام درخت‌ها بریده بود

فقط خودش بود

توی پرهایش مچاله می‌شد

در تنهایی‌اش می‌پیچید و

از فرداهایش می‌ترسید.

از فرداهایش در این ایستگاه تبعیدی زمین.




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا ء.